میدانی؟
ارسال شده توسط شیرین در 89/6/15:: 8:13 صبحآنکس که مرا نشاط ومستی داد
آنکس که مرا امید وشادی بود
هرجا که نشست بی تامل گفت
((او یک زن ساده لوح عادی بود)).
می سوزم از این دو رویی ونیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم.
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ ودردمندت را
بامهر بروی سینه نفشارد.
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه ی دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده ترآذری نخواهی یافت.
در جستجوی تو ونگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم.
کلمات کلیدی :
نظر